رخصت بده ابوالفضل
نوشته شده توسط تنهایی در 4 مهر 1396 in بدون موضوع
تا میاد اسم قشنگت مثل خون تو رگ میجوشم
لحظه ی با تو بودن رو به دو عالم نفروشم
روز تقسیم غم عشق خورده این قرعه به نامم
من بشم خمار عشقو تو بریزی می به جامم
اون روزی که زات یزدان به همه عقلو عطا کرد
منو مجتنون افرید و به غم تو مبتلا کرد
الهی یه روز بیاد که من ز خون وضو بگیرم
رخصتم بده ابوالفضل جلوی چشماش بمیرم
غم عشقت میزنه موج،توی عمق چشم خیسم
اسم تو هر شب جمعه روی قلبم مینویسم
اگه لحظه ای نباشی زندگی به من حرومه
بی تو ای عزیز زهرا کار عاشقی تمومه
همدم تموم شبهام خاطرات کربلاته
یه اشاره کن ببینی سرو جونم به فداته
گوشه ای از کربلاتو نمیدم به کل دنیا
فرم در حال بارگذاری ...