جمعهها باید که فارغ شد
از این شهرِ شلوغ
دور شد از قیل و قال
جمعه یعنی حال خوش
جمعه یعنی ؛ بی خیال
جمعه خوبی داشته باشید
جمعهها باید که فارغ شد
از این شهرِ شلوغ
دور شد از قیل و قال
جمعه یعنی حال خوش
جمعه یعنی ؛ بی خیال
جمعه خوبی داشته باشید
أظن أن البشر ینقسمون إلی نوعین
أولئك الذین یهربون من الماضي
وأولئك الذین یهربون إلیه…
گمان میکنم که انسان ها
به دو گونه تقسیم می شوند ،
آنانۍ که از «گذشته» گریزانند
و آنان که به گذشته گریزان….!
معروف است كه روزی شیطان پیش حضرت موسی رفت. کلاهش را برداشت و سلام کرد.
موسی گفت: تو کیستی؟
گفت: من شیطانم.
موسی گفت: پس شیطان تویی ! خدا آوارهات کند.
شیطان گفت: من به خاطر مقامی که داری آمدهام به تو سلام کنم.
موسی گفت: بگو ببینم چه گناهی است که اگر مردم مرتکب شوند، بر آنها مسلط میشوی؟
گفت: وقتی از خودشان خوششان بیاید و فکر کنند اعمال خوبشان زیاد است و گناهانشان کم …
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید :
ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟
ملا در جوابش گفت : بله
زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم
دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم
که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم
چون از مغز خالی بود
به بخارا رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ولی من او را هم نخواستم چون زیبا نبود
ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود.ولی با او هم ازدواج نکردم.
دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟
ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم
هیچ کس کامل نیست.
دیشب خواب دیدم که مرده بودم …
روز اول یه فرشته اومد بم گفت:
چی میخوای؟
بهش گفتم:آب
گفت برو بالای اون تپه آب بخور … وقتی رفتم دیدم یه چشمه بزرگی بود، دل سیر آب خوردم
روزسوم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟
بازم گفتم: آب …
گفت برو بالا اون تپه آب بخور … درحالی ک چشمه کوچکترشده بود،دل سیر آب خوردم …..
روز هفتم، همون فرشته گفت:امروز چی میخوای؟؟
بازم گفتم آب ..
گفت برو بالا اون تپه … درحالی که چشمه کوچک وکوچکتر شده بود..آب خوردم….
بعد چهلم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ … با عطش فراوان
گفتم : آب …
گفت برو بالا اون تپه … درکمال تعجب دیدم قطراتی مدام در حال ریزش هستند …برگشتم و به فرشته گفتم :
چرا اینطوری شده؟؟؟…
گفت : روز اول ، همه دوستات ، فامیلات ، عشقت و مادرت برات اشک ریختند ، روز سوم فقط عشقت ، رفیقات و مادرت برات اشک ریختن …
روزهفتم فقط عشقت و مادرت برات اشک ریختن ولی روز چهلم فقط این مادرت بود که برات اشک میریخت و همین قطرات همیشه پاپرجاست…
وقتی بیدار شدم پای مادرمو بوسیدم وفهمیدم عشق فقط مادر است وبس
سلامتی همه مادرا…..