شمیم باران
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        








جستجو





  دوسش دارم ... ولی تجربه تلخی بود   ...

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1399-10-29] [ 06:16:00 ب.ظ ]





  خستم نمیتونم ...   ...

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:13:00 ب.ظ ]





  فاطمیه تسلیت باد   ...

:می‌گویند بی‌مادر شدن یعنی تنها شدن؛ یعنی به یکباره تهی شدن؛ مادر که نباشد هیچ چیز سر جای خود نیست؛ بعد مادر حتی ضربان قلب هم یکی در ميان می‌زند…

 امشب تمام عالم همراه قلب شکسته علی مبهوت یک جای خالیست. جای خالی مادری که تا ابد از جلوی چشمان فرزندانش کنار نرفت.

 آجرک الله یا مولا از این مصیبت بزرگ. از این خاطره‌ی چادر و درب، کوچه و سیلی… آجرک الله یا مولا از تنها شدن علی…

 اما کاش بدانیم فاطمه را باید فهمید؛ باید حس کرد. فاطمه تعریف کردنی نیست. بدانیم فاطمه فدای علی نشد، او فدای امام زمانش شد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1399-10-07] [ 07:14:00 ب.ظ ]





  روزگار   ...

مردی مادری پیر داشت که همیشه از دست مادرش می‌نالید و مادرش به دلیل کهولت سن در بینایی و شنوایی وراه رفتن ضعف داشت.مرد که از زندگی کردن با او خسته شده بود به نزد شیخی رفت و به او گفت تا راه چاره ای به او نشان دهد.شیخ به او گفت،مادرت هست و مراقبت از ان وظیفه ی توست او تو را بزرگ کرده وازتو مراقبت کرده الان وظیفه ی توست که ازاو مراقبت کنی.مرد گفت ده ها برابر زحمتی که برای بزرگ کردن من کشیده برای نگهداری او کشیده ام هیچ منتی برای بزرگ کردن من ندارد که هرچه کرده بیشتر از ان برایش کرده ام ودیگر نمیتوانم او را تحمل کنم مگر برای او پرستاری بگیرم.شیخ که این حرفا را از او شنید به او گفت،تفاوتی مهم بین مراقبت‌ کردن تو و مراقبت کردن مادرت است وان اینست که مادرت تورا برای ادامه زندگی بزرگ ومراقبت کرد وتواز او مراقبت میکنی به امید روزی که بمیرد پس تا عمر داری هرکاری برایش کنی نمیتوانی زحمات او را جبران کنی ‎‌‌‌‌‌‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1399-09-24] [ 04:54:00 ب.ظ ]





  #درویش_قانع   ...

درویشی تنها در صحرا نشسته بود.

پادشاهی بر او گذشت.
درویش التفاتی به وی نکرد.
سلطان برنجید.
وزیر نزدیک درویش آمد و گفت:
ای جوانمرد، سلطانِ روی زمین بر تو گذر کرد، چرا شرط ادب به جای نیاوردی؟
درویش گفت:
سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1399-09-06] [ 06:49:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما